۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۱

حدیث زلف و خال و چشم و ابرو
نگوید جز زبان عشق نیکو

به آب دیده غسلی ده نظر را
مگر بندند آب وصل در جو

که چشمی کاو هوا آلوده باشد
نباشد محرم آن چشم و ابرو

جمال دوست را آیینه آمد
رخ زیبای وی صاحب نظر کو

کسی کز وصل او بویی ندارد
کجا باد آورده فردوس و مینو

وصالش را به جان بازی توان یافت
نیابد کس به بازی و به بازو

زهی ماهی که ترک اخترانش
بود در بندگی کمتر ز هندو

به هر مویی گرم باشد زبانی
نشاید کرد وصفش یک سر مو

چو عاجز گشتی از اوصاف حسنش
همام از حسن خلقش باز می گو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.