۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۶

غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن
آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن

قامت سرو خرامان است یا بالای تو
نه به بالایت نروید هیچسروی در چمن

این چنین سروی اگر یوسف بدیدی در قبا
از گریبان تا به دامن پاره کردی پیرهن

با صفای عارضت هرگز ندارد نسبتی
قطرهٔ شبنم سحر که بر سر برگ سمن

آب روی خود نگه دار از نظرها زینهار
هم به چشم خویشتن بین آب روی خویشتن

با ختن میلی نداریم و ز مشکش فارغیم
عشق با چین سر زلف تو باید باختن

نیست زلفت را سر مویی به جانم التفات
ای هزاران جان سر زلف تو را در هر شکن

گرچه نور چشم مایی شمع چون خوانم تورا
هم ادب نبود که گویم آفتاب انجمن

روی توشمعی ست کز انوار قدس افروختند
چشمهٔ خورشید باید شمع رویت را لگن

تا خیال قامتت بر چشمه چشم همام
سایه یی افکند فارغ شد ز سرو و نارون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.