۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۴

پور تازه شود حبات ما چون بگشاید او دهن
بوی گل است یا نفس آب حیات یا سخن

از نفسش مشام ما نافه مشک میشود
شاید اگر برون بری مجمر عود از انجمن

گر به چمن در آید او یاد نیاورد کسی
با حرکات قامتش جنبش سرو و نارون

باد غبار کوی او برد سحر به بوستان
چون بشنید بوی او گل بدرید پیرهن

زان عرقی که می کند شرم ز عارضش روان
آب نماند قطره را بر ورق گل و سمن

باد چو بوی زلف او داد به خاک کوی او
تاجر ازین زمین برد مشک به جانب ختن

جان به لب تو داده ام پیش تو سر نهاده ام
شمعی و شاهدان لگن جانی و دیگران بدن

جان من شکسته کی در نظر آوری تو چون
زلف تورا هز ارجان هست به زیر هرشکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.