۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

ای پیش نقش روی تو صاحب دلان بی خویشتن
وز چشم مستت فتنه ها افتاده در هر انجمن

تا خرقه و پشمینه را بازار دعوی بشکنی
طرف کله را برشکن بنمای زلف پر شکن

گوی گریبان کیست گاو سر بر سر دوشت نهد
بیم است کز غیرت کنم صد پاره بر تن پیرهن

چون بار پیراهن کشی کز گل بسی نازکتری
پیراهنی باید تو را از لاله و برگ سمن

گل لاف خوبی می زند سروسهی سر می کشد
سلطان حسنی هر دو را بنشان به جای خویشتن

از آرزوی قامتت صد عاشق سرگشته را
افتاده بینی بی خبر در پای سرو و نارون

هر شب فغان عاشقان آید ز کویت همچنان
کاید بدوقت صبحدم فریاد مرغان از چمن

تامشکجان پرور شود اجزای آهو سر به سر
بفرست بردست صبا بویی به صحرای ختن

ای در لبت جانها نهان با اسخن گویک زمان
نادر تنم گرددر وانصد جان شیرین زان دهن

شعرهمام خوش نفس دل را بیفزاید هوس
شیرین بودا لفاظ او چون از لبت گوید سخن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.