۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰

تا نفس هست به روی تو برآید نفسم
ور کنم بی تو نظر سوی کسی هیچ کسم

در تمنای تو شد عمر و نمی دانم من
کاخرالامر به مقصود رسم بانرسم

مشکن بال نشاطم تو به پیمان شکنی
کر نیم باز هوای تو نه آخر مگسم

کردم اندیشه ز عشقت نبرم جان به کنار
این چه سیلی ست که بگرفت چنین پیش و پسم

تا نظر بر گل رخسار نو افتاد مرا
صورت خوب نماید همه چون خار و خسم

عاشق روی توام جمله جهان می گویند
نسبتم چون به تو کردند همین مایه بسم

شد جوانی و نشد کم هوس عشق همام
ای عزیزان چه کنم پیر نگردد هوسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.