۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸

سعادتی که زناگه در آمدی ز درم
خوش آمدی همه لطفی و مردمی و کرم

منم که زان لب شیرین حدیث میشنوم
منم که باز در ان روی خوب می نگرم

به چشم های خوشت میل عاشقان بیش است
ز تشنگان به لب جوی و مفلسانه به درم

همیشه طالب آب حیات می بودم
چو بافتم بنشستم به کام دل بخورم

زمان هجر خیالت رسید فریادم
وگرنه کی غم دوری گذاشتی اثرم

خبر مپرس که روز فراق چون بودی
که از مشاهده امشب ز ذوق بی خبرم

مرا ز روی تو خورشید در شبستان است
چه التفات بود سوی شمع با قمرم

گر از بهشت کند امشبم طلب رضوان
بگویمش که ازین روضه در نمی گذرم

اگر نظیر تو جوید نظر محال بود
مگر خیال تو آید به خواب در نظرم

نهاد شگر شکر تو در دهان همام
حلاوتی که فراموش می کند شکرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.