۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹

ماه ز مشرق طلوع کرد چو رویت تمام
نسی که بود مه که زو مهر کند نور وام

ماه فلک را قدی نیست چو سرو سهی
سرو سهی را رخی نیست چو ماه تمام

هر دو تو داری و بس نیست نظیر تو کس
طوطی جان در قفس شد شکرت را غلام

چون که پریشان شود زلف خوشت نیم روز
شب رو عیار را کار شود با نظام

باز نداند کسی نیم شب از نیم روز
پای چو بیرون نهی نیم شبی از مقام

نیست تنت ز آب و خاک هست همه جان پاک
گشت مجسم مگر روح لطیف همام

عاجزم از وصف تو یک سخنم بیش نیست
خاتم خو بان تویی ختم کنم والسلام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.