۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳

وداع بار و دیارم چو بگذرد به خیال
شود منازلم از آب دیده مالامال

ز سوز سینه من ساربان به فریاد است
ز بیم آن که رسد آتشش به بار و جمال

فراق را نفسی چون هزار سال بود
ببین که چون گذرد روز و هفته و مه وسال

مرا به خدمت باران مهربان ایام
مجال هم نفسی داده بود در همه حال

خیالشان که نماید به ما کنون جز خواب
پیامشان که رساند مگر نسیم شمال

میان آتش سوزنده ممکن است آرام
ولی در آتش هجران قرار و صبر محال

امید وعدهٔ دیدار می دهد ایام
خوش است وعده او گر دهد زمانه مجال

دریغ باشد اگر تشنه جان کند تسلیم
میان بادیه در اشتیاق آب زلال

همام با شب هجران و انتظار بساز
مگر طلوع کند آفتاب روز وصال









اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.