۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴

آن را که حسن و شکل و شمایل چنین بود
چندان که ناز بیش کند نازنین بود

وقتی در آب و آینه می بین جمال خویش
کز روزگار حاصل عمرت همین بود

با خود نشین و همدم و همراز خویش باش
حیف آیدم که با تو کسی همنشین بود

ای دوست آن خیال جوانی بود نه عشق
هر دوستی که تا نفس واپسین بود

روزی که زین جهان به جهان دگر شوم
در جان من خیال تو نقش نگین بود

هر جا که میروی قدمی باز پس نگر
سرها ببین که بر سر روی زمین بود

بر آدمی ملایکه انکار کرده اند
معلومشان نبود که انسان چنین بود

کاغذ ز شرم پاره شود بشکند قلم
کز دور تک برابر نقاش چین بود

چون از لبت همام حدیثی کند تمام
زاب حیات بر سخنش آفرین بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.