۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳

چشم بد دور که زیباتر ازین نتوان بود
بنده روی تو خواهم ز میان جان بود

دل من در هوس آن لب چون آب حیات
بس که در تیرگی زلف تو سرگردان بود

گفته بودند که روی تو به از خورشید است
چون بدیدیم به جان تو که صد چندان بود

حسن در عهد تو مشهور به همشهری ماست
پیش ازین نسبت او گرچه به ترکستان بود

آب حیوان به زمان لب تو پیدا شد
تا به امروز گر از دید ما پنهان بود

خاک پای تو گروهی که به جان بخریدند
همه انصاف بدادند که نیک ارزان بود

عندلیب است درین باغ مگر جان همام
که مدامش هوس روی گل خندان بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.