۳۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹

از وقت صبح هست دلم را صفای صبح
جانم منور است به نور لقای صبح

از باد صبح گشت معطر دماغ من
دارد دلم همیشد هوای هوای صبح

یابد یقین ز ظلمت بیگانگی خلاص
هر جان آشنا که شود آشنای صبح

از تیغ صبح لشکر شب منهزم شود
تا شاه اختران بود اندر قفای صبح

ای شب جمال صبح سزای تو می دهد
جز روی یار من ندهد کس سزای صبح

این منزل لطافت جای قرار نیست
چون وصل دوست ازان شد لقای صبح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.