۳۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

چون کرد دیگر آن بت چابک سوار کوچ
آرام کرد از دل و صبر و قرار کوچ

پیوسته بیم هجر همی داشت این دلم
زین سان نبود ناگهش اندر شمار کوچ

از آب دیده سیل برانم به روز و شب
باشد که بعد ازین نکند آن نگار کوچ

در آب دیده غرقد کنم کوه و دشت را
تا بر جمال او نشا ند غبار کوچ

پاینده باد قد تو ای سرو نوبهار
سرو روان اگر کند از جویبار کوچ

امسال بوی جان به مشامم همی رسد
از منزلی که کردهای از وی تو پار کوچ

جایی رسید حسن تو کانجا نمی رسد
خورشید اگر کند به مثل صد هزار کوچ

شاید که گر کنار پر از خون کند همی
آن کس که چون تویی کندش از کنار کوچ

کاریست سخت مشکل وفنی ست بس عجب
رسمی ست این که گل کند از نزدخارکوچ

چشمش به صد کرشمه نگه کرد سوی من
یعنی روا بود که کنم در خمار کوچ

شیرین لبش به لطف همی گفت ای همام
معذور دار نیست مرا اختیار کوچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.