۳۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

یار ما محمل نشین و ساربان مستعجل است
چون روان گردم که زاب دیده پایم در گل است

می رود من در پیش فریاد می دارم ولیک
همچو آواز جرس فریاد ما بی حاصل است

رو به هر جانب که آرد قبله جان ها شود
منزلی کانجا فرود آید زمینی مقبل است

زیستن بی روی تو صورت نمی بندد مرا
وین تصور خودم را بیش از فراقش قاتل است

صحبت خوبان بلای جان مشتاقان بود
گرچه آسان است پیوستن بریدن مشکل است

کیست مانندش که تا عاشق شود خرسند ازو
دیگران از آب و گل منظورم از جان و دل است

سرو زد با قامتش لاف دروغ از راستی
مردم صاحب نظر داند که قولش باطل است

گر ملامتگر نداند حال ما عیبش مکن
ما میان موج دریاییم و او برساحل است

سوز آتش شمع میداند که با پروانه چیست
همنشین شمع سوزان از حرارت غافل است

خصم می گوید که نشکیبد همام از نیکوان
هر که جان آشنا دارد به ایشان مایل است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.