۳۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴

بجز از صورت آراسته چیزی دگر است
کافت اهل دل و فتنه صاحب نظر است

قد افراشته و روی نکو خواهد دل
در تو چیزی است که زین هر دو دلاویز تر است

قامت سرو سهی را چه توان گفت ولی
قد و بالای تو را خود حرکاتی دگر است

همه را میل به زلف و خط و خالی باشد
زان ملاحت که تو داری دل ما بی خبر است

با نسیم سحری هست ز بویت اثری
بوی گلهای دلاویز چمن زان اثر است

گل که در ملک چمن مملکت خوبی داشت
شد ز روی تو خجال بر سر عزم سفر است

روی خوب تو منجم به جماعت نبود
گفت کاشوب جهان جمله ز دور قمر است

دل مردم همه در بند میانت بینم
حیفم آید که میان تو به بند کمر است

ببری دل به حدیثی نکنی دلداری
از توای شوخ چه خون ها کد مرادر جگر است

پرسشی کن که فدای لب شیرین تو باد
هر چه در ناحیت مصر نبات و شکر است

تشنه آب حیات لب تو بسیارند
به جنایت که همام از همدشان تشنه تر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.