۳۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰

منتظر باشند شب ها عاشقان ناکرده خواب
تا بر آید بامداد از شرق کویت آفتاب

آفتابی می کند از مشرق رویت طلوع
کز شعاع آن نیارد چشمهٔ خورشید تاب

پر تو روی تو نگذارد که بینم صورتت
دست غیرت بست بر رویت هم از رویت نقاب

عاشقان را زلف تو زنجیر بر گردن نهاد
گشت از اقبال رویت هندویی مالک رقاب

حسن را از دیدهها پیوسته پنهان داشتن
جز به روز روی تو بیرون نیامد از حجاب

جزوصالت آرزویی نیست جان را از جهان
عقل می گوید خیال است این مگر بینی به خواب

اگر شراب این است کز عشق تومار ادر سر است
باده مستان را فریبی می نماید چون سراب

در میان غنچه خندان گل هر بامداد
می نماید قطرهها چون بر رخخوبان گلاب

چیست دانی آن صبا جون وصف حسنت می کند
در دهان غنچه از ذوق لبت می آید آب

از انتظار وعدهٔ وصلت به جان آمد همام
هم نگفتی این سخن گر عمر ننمودی شتاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.