۳۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱

چون سحر از بوی گل گشت معطر هوا
از نفس یار ما داد نشانی صبا

نه چه سخن باشداین چیست صبا تاکنم
نسبت بوی خوشش با نفس یار ما

کرد طلوع آفتاب یار درامد زخواب
روی نگار مراست خسرو انجم گوا

جان چو شنید از صبا بوی سرزلف او
گفت روان می شود در پی آن آشنا

در صور آب و گل جان صفت دوست دید
عشق کهن تازه کشت گرم شداین ماجرا

جام رهاکن در و چشمهٔ خورشید بین
زاینه بگذر نگر عکس رخ یار را

گرنه زعکس رخش گل اثری یافتن
ما گل زکجا وین همه ما یه حسن از کجا

قبله هرملتی هست به سوی دگر
با رخ او فارغیم از همه قبله ها

تیر چو از چشم او بر دل عاشق رسید
گفت که زخم من است صیدمرا خون بها

چشمش اگر می کند میل به سوی همام
نیست مجال سخن عاشق و چون و چرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.