۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵۷

گل و رخسار تو دارند به هم یکرنگی
لب شیرین و دهانت به شکر هم تنگی

به ملامت نشد از لوح دل آن نقطه خال
که سیاهی نتوان شست به آب از زنگی

خالهای سیه تو بزنخدان گوئی
دهنت دانه بچه کرد ز بیم تنگی

تا چرا غمزه و ابروی توأم زود نکشت
سالها رفت که با تیر و کمان در جنگی

صوفی ار جام لبت بیند و در کنج حضور
نشکند شیشه سالوسة زهی بی سنگی

جامه رنگین چه کنی جام طلب کز می عشق
رنگ آنراست که دارد صفت بی رنگی

تا هنوزت قدمی در ره هستیست کمال
رو که از مقصد خود دور به صد فرسنگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.