۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۲

گر از در به تیم برانی نو دانی
اگر کشته خویش خوانی تو خوانی

مرا گفته خوانمت با برانم
ندانم من اینها تو دائی نو دانی

هنوزت نفشانده جانها ز دامن
ز ما آستین برفشانی تو دانی

هنوزت چکان شیر مادر از
ر ز دل های ما خون چکانی

بها چه پرسی چه داغست این بر دل تو
تو دائی تو خود کرده آن نشانی

چه گونی ضعیفی نوری چیست حکمت
تو دائی طبیبی تو این ناتوانی

کمال از دل ریش دبد آشکارا
تر دانی که درمان درد نهانی نو دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.