۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱۷

دارم ز ابروان تو چشم عنایتی
کر نازم اره کشی نکنندم حمایتی

چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین
از غمزه تو نیست جزاینم شکایتی

بیرون از آنکه بیتو نخواهم وجود خویش
از بنده در وجود نیاید جنایتی

رویت که آیتیست ز رحمت بر ابروان
زاهد چو دید خواند به محراب آیتی

آنی که دارد آن به و این غم کرو مراست
آن غایتی ندارد و این هم نهایتی

پیش رقیب قدر سگ کو شناختم
کو می کند بندر گدارا رعایتی

گر بر درت رقیب گدا باش با کمال
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.