۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱۶

خواهی که به هیچ غم نمیری
تا دست دهد پیاله گیری

می نوش به شادی و شو از او
آن دم که به دست غم اسیری

نی گفت به زیر لب همین است
اگر اهل دلی نفس پذیری

در سرزمی ات چو تاج لعل است
سلطانی و صاحب سریری

من درد کشم نه شاه و درویش
فارغ ز بزرگی و حقیری

در عشق جوانم و توانگر
غم نیست ز پیری و قیری

از سرو روان عصای پیری
شد پیر کمال بایدش ساخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.