۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹۳

بکوی عشق باشی شیر مردی
اگر باشد برویت گرد دردی

بروی مرد باشد گرد این درد
نخواندی این مثل گردی و مردی

خیالت گر نبودی مونس جان
دل بیکس تن تنها چه کردی

غذای عاشق مفلس غم آمد
اگر غم نیستی مسکین چه خوردی

دورنگی نیست ما را با تو الأ
همین بخت سیاه و روی زردی

درخت گل ندارد ناب سرما
نیارم زد برآن در آه سردی

کمال آنها که فکر بکر دارند
قزون از صد غزل خوانند فردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.