۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۱

آشوب جانی شوخ جهانی
بی اعتقادی نامهربانی

از پیش خویشم تا چند رانی
زهر فراقم تا کی چشانی

من مهر ورزم آری من اینم
نو کینه ورزی آری تو آنی

گاهم نوازی گاهم گدازی
گاهی چنینی گاهی چنانی

بی جرم کشتن مردم یکی را
توان ولیکن تو میتوانی

زینسان که داری از خویش دورم
گر میرم از غم حالمه ندانی

گفتم نثارت سازم ه در اشک
گفتا چه گویم در مچکانی

با تو چه ماند خضر و مسیحا
عمری تو هرگز با کس نمانی

گر از کمال ای مونسه ملولی
رفتم ز پیشت بردم گرانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.