۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۷

کحل بصر نیست جز آن خاک راه
چشم به سرمه مکن ای دل سیاه

دود شنیدم سوی خوبان رود
با تو رسد عاقبت این دود آه

درد تو گر جرم و گنه مینهند
هست ز سر تا قدم من گناه

ماه بدید آن رخ و خود را گرفت
بی سببی خود نگرفته است ماه

گر خم ابروی تو دیده از دور
کج ننهادی مه نو هم کلاه

وصل نو نو خاسته گفتم توان
بافت چو فرزین شرف قرب شاه

گفت که من شاه بتانم کمال
گر هوس مات بود شه بخواه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.