۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۹

خواهم که کنم بار دگر در تو نظاره
عمریست که دارم هوس عمر دوباره

نر گفتی دل رشت به دوا چاره بسازم
صد پاره شده است این دل بیچاره

ما غرقة بحر غم و آن خال بناگوش
چه چاره بنشسته چو نظارگیان خوش بکناره

از شوق رخ و غمزه شوخت گل و نرگس
این دیدۂ تر دارد و آن جامه پاره

هر جا روی ای باد به خاک سر آن کوی
همراه تو باد این دل آواره هماره

جز اشک نشان جان نرود در سر آن زلف
شب راه بریدن نتوان جز بستاره

بر دوخت نظر بی تو کمال از همه خوبان
تا دیده نباشد نتوان کرد نظاره
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.