۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۹

سرو می ماند به قد یار من
ز خاک پای سرو از آن رو شد چمن

می کنند از لطف خود با تو حدیث
غنچه و سوسن زبان بین و دهن

گل ترا و او مرا یار عزیز
صحبت بوسن به از صد پیرهن

زلف تو دائم رسن تابی کند
تا کشد دلها از آن چاه ذقن

نقل جان افشان ز لب بر خوان عشق
باز شوری در نمکدانها نکن

تا نمی آیی تو پیش عاشقان
عاشقانرا جان نمی آید بتن

خواهشت دل بود بردی از کمال
جان من دیگر چه می خواهی ز من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.