۲۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۱

بار اشکم دید و شد بر من رحیم
سائلان را دوست میدارد کریم

بر بناگوشت ز مسکینی دو زلف
هر دو می افتند بر بالای سیم

چشم مستت ترک یک لخت است لیک
دل به نیع نیز می سازد دو نیم

زان سر زلف و دهان دل خون شدست
حول سود چون دال پیوندد به میم

کس نشد از چشم و زلف مستفید
کاین سواد نادرست است آن سفیم

مشورت کردند با هم صبر و غم نیست
آن سفر کرد اختبار این شد مقیم

همدم جز به درد و غم کمال
خوش بود صحبت به باران قدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.