۳۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۸

من طاقت دوری ز رخ یار ندارم
جز بردن بار غم او کار ندارم

صد بار فزون چاکر درگاه خودم خواند
با این همه در خدمت او بار ندارم

آه از من دلخسته که می میرم و در دست
ندیر علاج دل بیمار ندارم

با عشق بر آمیختم و ترک خرد گفت
یعنی که سر صحبت اغیار ندارم

خواهم که به روی تو کنم روزه شبی را
اینست که آن دولت بیدار ندارم

گر مرتبه خدمت سگبان نو یابم
فرمان سگانت برم و عار ندارم

گویند کمال از سر کویش سفری کن
با بسته ام و فوت رفتاره ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.