۲۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۹

غم دوست من مغتنم می شمارم
نشاطی که بیاوست غم میشمارم

ستمها که خاطر نداند شمارش
از آن غمزه عین کرم میشمارم

گدای تو را پادشه میشناسم
فقیر ترا محتشمه میشمارم

تو شیرین تری گفتمش با دهانت
ایران به گفتا من او را عدم میشمارم

از روی ترمه را به میزان ادراک
اگر پر شود نیز کم میشمارم

قدم تا نیاورده در ره عشق
فرنجیه گرت بی قدم میشمارم

کمالت زجان بنده شد خواجگی بین
که خود را چنین محترم میشمارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.