۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴۶

سر که بر پای تو بنهادم از آن بردارم
تا بدین جرم و خطا جان به غرامت آرم

بعد ازین رخ بنهم بر کف پای تو نه چشم
رخ گلبرگ بخار مژه چند آزارم

چون شود بیبر کت هرچه شمارند آن را
بوسهائی که بر آن پای زنم نشمارم

دزد در خواب برد رخت عجب چون دزدید
دلم آن مه که ز عشقش همه شب بیدارم

شد دو چشم تو ز نادیدن رویت بیمار
به همین رنج من خسته جگر بیمارم

نقش بر آب زدن گرچه نبندد صورت
من بجز نقش تو بر دیده نر ننگارم

تو به رخ ماه و خوری بر رخ تو چشم کمال
شکرها دارم این چشم که بر خور دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.