۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۵

دل ز چشم او به نازی مست شد بی خویش هم
ناز خود گو بیش کن تا میرمش زین بیش هم

چون به آن قانع نشد کز غمزه دلها ریش ساخت
میفشان گر از لب خندان نمک ریش هم

سرزنش در عشق او دل را بدان ماند که ریش
پر بود از درد و بر سر میزنندش نیش هم

خاک پای او ندیده گفته بودم نونباست
نیکبودست آن نظر دیدم به چشم خویش هم

کرده ام اندیشه نیکی که دیگر نشنوم
در غم او قول ناصح پند نیک اندیش هم

وقت قتل ای تیغ اگر بی جرمیم بینی ز شرم
سرخ گردی در دم و سر افکنی در پیش هم

گفته بودی ده پلاست ز اطلس ما به کمال
با همه عالم پلاسی و با من درویش هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.