۲۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۴

دل برفت از دست ما تنها نه دل دلدار هم
سینه از داغ جدانی خسته و انگار هم

آخر آمد روز وصل و روزگار عیش نیز
چشم خوابانید بخت و دولت بیدار هم

گر بگویم پیش باران درد بی باری خویش
بر من بیدل بگرید بار هم اغیار هم

بیوفانی بین کزو جز پرسشم امید نیست
خاطر باری نمیجوید بدین مقدار هم

گر برنجاند مرا بسیار تر از دیگران
هم نرنجم بلکه دارم منت بسیار هم

تا غم و اندوه او غمخوار و مونس شد مرا
فارغ و آسوده ام از مونس و غمخوار هم

با رخ او مهر پنهان چند میورزی کمال
کاین سخن در کوی شد مشهور و در بازار هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.