۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۱

چرا رنجید یار از من گناه خود نمی دانم
چگونه پاک سازم باز راه خود نمی دانم

اگر ند گریز افتد مرا از جور چشم او
بجز در سایه زلفش پناه خود نمی دانم

به سوی او گرم چون آب و آتش قاصدی باید
چنین قاصد برون از اشک و آه خود نمی دانم

بمه دیدن کسان را هست عید و شادمانیها
مرااین عید کی باشد بماه خود نمیدانم

پری رویان همه جسمند و او نورو درین دعوی
ز روی دوست روشنتر گواه خود نمی دانم

مرا در جنت اعلی قرار دل کجا باشد
که جز خاک درش آرامگاه خود نمی دانم

اگر گوید کمال از خاک راه ماست هم کمتر
من این بی حرمتی جز عز و جاه خود نمی دانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.