۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۱

پیش رخ نو مه را حسنی چنان ندیدم
این اختر سعادت بر آسمان ندیدم

از ضعف شد تن من دور از تو استخوانی
پیش سگان کویت این استخوان ندیدم

بار غمت گر آن را بر دل گران نماید
من بر دو دیده آن را باری گران ندیدم

ای دل به خواب او را هنگام بوس و آغوش
گر تو دهان ندیدی من هم میان ندیدم

ماند قد من و تو این نیر و آن کمان را
نیر اینچنین افتاده دور از کمان ندیدم

چندانکه خورد خونم از دیده خاک آن را
چون ریگ تشنه هیچش سپری از آن ندیدم

آمد به خاک کویش اشک کمال
غلطان آبی بدین روانی در بوستان ندیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.