۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲۳

آنکه می خوانند مردم مردم چشم منش
چشم من روشن به روی اوست گفتم روشنش

بر دل عاشق ز یک یک شیوه های چشم او
شیوه خوشتر نمی آید ز عاشق کشتنش

آهوان را از دویدن شد جگر خون و هنوز
در می یابند مکر و غمزة صید افکنش

پیرهن در بر نگیرد آن بدن جز با خیال
در می یابند مکر و غمزة صید افکنش

زلف را گفتم ببر نشنید بر عاشق چه جرم
گر رود سرها به باد از هر طرف بر گردنش

دامن زلفش گرفتم وقت قتل آن غمزه گفت
خونبهای خود گرفتی چون گرفتی دامنش

عکس شمشیرت پس از کشتن گر افتد برکمال
جان زه اول تیزتر آید به سر وقت تنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.