۲۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۷

عاشق کند مشاهده حق بروی یار
باری چنان طلب کن و عشقی چنین بیار

بیچاره غافلان که ندارند درد عشق
مشغول گشته اند به تضییع روز گار

گر نیست در درون تو سوزی بسان شمع
باری برون ربا بود این اشک را میار

تو جان خود بخود نتوانی نگاهداشت
دلدار خود بجوی و روانی بدو سپار

چون صبح در هوای تو جان میدهم بصدق
با همدم چنین بصفت همدمی بیار

گویند کشتگان محبت نمرده اند
من میرم از برای تو روزی هزار بار

بویی چو برده ای ز گلستان معرفت
زنهار ای کمال قناعت مکن به خار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.