۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۱

هزار بار فزون ناز او گرم بکشد
برم نیاز که یکبار دیگرم بکشد

به حسرت نظرى زآن در چشم صیادم
که باز افکند و چون کبوترم بکشد

ستاده ام ب پرخنده در برابر تیغ
که همچو شمع رخت در برابرم بکشد

چه حاجتم بکفن نکهت عبیر چو دوست
به حسرت خط و خال معنبرم بکشد

چه سود بر سر خاکم درخت سرو که یار
به به آرزوی قد چون صنوبرم بکشد

به خون من چو همان دست خواهی آلودن
بگو به غمزه که باری نکوترم بکشد

اگر چو شمع به پایان رسد هلاکت من
بگو کمال به نیغش که از سرم بکشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.