۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۹

هرگزم روزی نداد آن طرفة بغداد داد
خرمن امید را زآن کرده ام بر باد باد

آخر ای سرو چمن دل بنده بالای تست
ور نه اول ما در فطرت مرا آزاد زاد

زادم از خون جگر تا کی کنی در هجر خویش
بس بود ما را در این ره عشق مادر زاد زاد

دل که نبود آتشین در عشق تو بی آب به
جان که نبود خاک ره در کوی تو برباد باد

چون ز گلزار رخت باد صبا آرد نسیم
هر نفس گردد دلم زآن زلف چون شمشاد شاد

بر سر کوی هر شب میزنم فریاد و اه
بود که از ما آیدت زین ناله و فریاد باد

گوش خوش میکن کمال از وعده جانان و بس
زانکه من نشنیده ام کان بت کسی را داد داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.