۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۴

ورق روی تو عشاق نکو می خوانند
چون رسد کار به زلفت همه در میمانند

صورنت صاحب معنی ز ملک به دانست
لیکن اهل نظرته بهتر ازین میدانند

ساعد و دست نوام بیم نمایند به نیغ
نشته را این همه از آب چه می ترسانند

رفتی و ماند خیال دهنت با دل تنگ
چرا ندارند اثری هر دو بهم می مانند

می کنم پیش رقیبان بقدت نسبت تی
تا چو آنی بسر و چشم منت بنشانند

اشک را خاک درت سایل بیحاصل خواند
هر که شد راندۂ درگاه چنینش خوانند

چند پوشی ز کسان راز دل و دیده کمال
کین دو چون امر محال است که پنهان مانند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.