۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۸

مرا بی تو آسوده حالی نباشد
دمی بی رخت بی ملالی نباشد

خیال نو باشد مرا در دل و بس
تمنای جاهی و مالی نباشد

من و آب چشمی و سودای سروی
چه همت بود آنکه عالی نباشد

ز سر دل جام غافل مباشید
ور او نیست یک رنگ خالی نباشد

مجود این مشرب از زاهد خشک
که کونته به جام سفالی نباشد

چه کار آید این زاهدی شیخ ما را
چرا عاشق لا ابالی نباشد

کمال ار برندان مصاحب نباشی
ترا هیچ صاحب کمالی نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.