۲۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

هر زمان بویی از آن جعد سمن‌سا می‌رسد
تازه جانی بر روان مرده ما می‌رسد

شکوه از جور تو کردن دل‌پسند عقل نیست
خیر محض است آنچه از مولی به مولی می‌رسد

در بر نادان جفا باشد ولی عین وفاست
آنچه بر مجنون صحرایی ز لیلی می‌رسد

اوفتاده آوازه‌ام در عشقت از عالم بلی
سیل خاموش نماید چون به دریا می‌رسد

شکر احسانت که تا ننهاده دردی روی من
درد دیگر درد را بهر مدارا می‌رسد

نقد باشد در بر ما وعده فرادی تو
گر که گویند آخر نسیه به دعوا می‌رسد

درد از پهلوی (صامت) فیض چندانی نبرد
بی‌نصیبست آنکه در آخر به یغما می‌رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.