۲۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

مرد عاشق پیشه از کفران نعمت ننک دارد
هرچه معشوق از تغافل کار بر وی تنگ دارد

توشه راه محبت نیست جز بار توکل
رهرو این ره چه غم از دوری فرسنگ دارد

نیک بستا نیست اما بوی عشق از وی نیابد
کیست تا پای طلب از حب دنیا لنک دارد

ای که داری چشم یکرنگی از این اوضاع گیتی
بر کف از خون بسی امید و اران رنگ دارد

پرکن از صهبای وحت هر سحر جام صبوحی
می مترس از محبت کو بر کف خود سنگ دارد

نفس سرکش را عنان گیری نماوقت ضرورت
کایمن از جان نیست هر پر دل که بر سر جنگ دارد

گر دل (صامت) نگردد صاف با دنیا چه باشد
صحفه آئینه دایم احتراز از زنگ دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.