۳۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵

به غیر جلوه رویت مرا بهاری نیست
دگر مرا به خزان و بهار کاری نیست

فدای بازوی صیدافکنت که در آفاق
نگشته زخمی تیر غمت شکاری نیست

کشیدم از همه کاری به غیر عشقت دست
چو دیدم آنکه به از عشق هیچ کاری نیست

به اختیار کند هر که می‌کند کاری
به جز مرا که در این کار اختیاری نیست

کنون که گشتم و دیدم شده است معلومم
که از تو خوب‌تر اندر جهان‌نگاری نیست

مسلم است بر اهل هر دیار امروز
که در دیار محبت به جز تو یاری نیست

بنای کار تو در دوستی است آخر کار
به صلح و جنگ تو امروز اعتباری نیست

تو یک دم از من بی‌خانمان نه‌ای غافل
مرا به کوی تو از سرکشی گذاری نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.