۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۶

عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد
بعلطواف کعبه زین در نروم که عار باشد

چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی
بصفا و مروه ای دل دگرت چه کار باشد

قدمی ز خود برون نه بریاض عشق کآنجا
نه صداغ نفحه گل نه جفای خار باشد

به معارج اناالحق نرسی ز پای منبر
که سری است جای این سر که سزای دار باشد

ز می شبانه ساقی قدحی نثار ما کن
نه از آن معنی که او را به سحر خمار باشد

به فریب و وعده ما را مکش ای پسر که تشنه
ز عطش بمیرد اولی که در انتظار باشد

نکند کمال دیگر طلب حضور باطن
که قرار گاه زلفش دل بیقرار باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.