۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۱

سروسهی به بستان گر سالها برآید
با قد دلربایان در حسن بر نیاید

صوفی ز ما بیاموز آئین عشقبازی
کز زاهد ریای این کار کمتر آبد

آن زلف عنبر افشان پیوسته باد درهم
کو از سیاهکاری سر در رخ تو سابد

آن زلف عنبر افشان پیوسته باد درهم
بادی و در تن ما جانی دگر فزاید

ای دل ز جام محنت چندان مباش غمگین
باشد که صبح دولت یک روز رخ نماید

مانیم و آستانت تا هست زندگانی
با سر نهیم آنجا با خود دری گشاید

می خور کمال و بشکن ناموس اهل تقوی
زیرا که نیکنامی با عشق راست ناید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.