۲۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۰

از سوز جان من آن بیوفا چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

کسی که بر نکند سر ز خواب چشمانش
ز آه و ناله شبهای ما چه غم دارد

میان عیش و طرب پادشاه نعمت و ناز
بر آستان ز نیاز گدا چه غم دارد

دگر مرا ز بلا دوستان مترسانید
و دلی که شد همه درد از بلا چه غم دارد

بکوی او نروی زاهدا مرو هرگز
تو گر بهشت نه بینی مرا چه غم دارد

عوام نیر ملامت به عاشق ار بزنند
ز سهم لشکریان پادشا چه غم دارد

رقیب گو شنو آنچ ار در تو خواست کمال
گدای کوز سگ آشنا چه غم دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.