۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۶

دوشم خیال روی تو در سر فتاده بود
گوشی در بهشت برویم گشاده بود

تا تو ز در درآنی و مجلس دهی فروغ
شب نا بروز شمع به پا ایستاده بود

ساقی به یاد روی توام هر قدح که داد
آب حیات بود که خوردم نه باده بود

جام از لب تو خواست گذشتن به ناز کی
آن صاف دل بین که چه مقدار ساده بود

در خواب دیدمت که بمن دست می دهی
دولت نگر که دوش مرا دست داده بود

سرگشته که بود روان پیش تو چو شمع
جانی بدست کرده و بر کف نهاده بود

درد ارچه کم نبود ز هر سو کمال را
دوش از فراق روی تو چیزی زیاده بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.