۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۲

دل در طلیت روی به صحرای غم آورد
جان بیدهنت رخت بکوی عدم آورد

ما را هوس زلف تو در کوی نو انداخت
حاجی ز پی حلقه قدم در حرم آورد

محروم مران از در خویشم که گدا را
امید عطا بر در اهل کرم آورد

روزی که بسر وقت من آنی همه گویند
شاهیست که در کوی گدائی قدم آورد

فریاد من از غمزه شوخ تو که در دهر
آئین جفا کاری و رسم ستم آورد

باد این سر سودا زده خاک ره آن باد
کز کوی نو جان در تن ما دم بدم آورد

نقش دل و دین شست کمال از ورق جان
تا وصف خط و خال بتان در قلم آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.