۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۷

دگر گفتی نجویم بر تو بیداد
مبارک مرد و آنگه کردی آزاد

چه منت باشد از میاد بیرحم
که پای مرغ بسمل کرده بگشاد

چه حاصل زآنکه شیرین از لب خویش
پس از کشتن دهد حلوای فرهاد

فراموشم نخواهی شد چو الحمد
در آن دم که به تکبیر آوری باد

به بادت می فرستم خدمت و باز
نمی خواهم که بر تو بگذرد باد

شدم خاک و به هر سو برد بادم
کسی کز دوست دور افتد چنین باد

کمال از خون دل تر سازه نامه
سلام خشک چون نتوان فرستاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.