۳۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۸

به حلقه که ز زلفت با خبر ببرد
خبر ز جان و دل و عقلها ز سر بیرد

برم ز زلف تو بونی چو رخ نمانی باز
مشام بوی خوش از نافه در سحر ببرد

اگر ز نبر فرسنی تحبی وی دل
ببند نامه به پیکان که نیز تر ببرد

به فکر آن لب شیرین چنان ضعیف شدم
که گیردم مگس و پیش او بپر بپرد

چه منت است که من دل به خدمتت ببرم
که چشم تو صد زآن به یک نظر ببرد

بدرد و حسرت آن غمزه نرگس بیمار
بر آن است که با خاک چشم تر ببرد

کمال بر در جانان بر ببر جانرا
که هر که رفت بر آن در چنین بسر ببرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.