۲۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۰

آن شوخه به ما جز سر بیداد ندارد
با وعده دل غمزده شاد ندارد

کرد از من دل شیفت آن عهد شکن باز
آن گونه فراموش که کس باد ندارد

بلبل چه فرستد سوی گل تحفه که در دست
بیچاره به جز ناله و فریاد ندارد

بر عهد تو تکیه نتوان کرد و وفا نیز
کین هر دو بنانیست که بنیاد ندارد

هر دله که نپوشد نظر از گوشه آن چشم
مرغیست که اندیشه صیاد ندارد

تو جنگ میاموز بدان غمزه که آن شوخ
در فتنه گری حاجت استاد ندارد

بر حال کمال ار نکنی رحم عجب نیست
شیرین ز تجمل سره فرهاد ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.